نامی نامی ، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

شاهزاده ی من * نامی *

نامی جونم 23 ماهه میشود

  سلام پسرکم عزیز دلم خیلی خیلی خوشمزه صحبت میکنی مامانی!!واااااااااااااااااااااااای دوست دارم قورتت بدم !!! مهربون و باهوش و اجتماعی هستی و خلاصه یه پسر عشقولکی به تمام معناااااااااااااااااااا برای اولین بار رفتیم ارایشگاه تخصصی کودک لبخند.  محیط خوبی داشت .کادر خوش اخلاق و باحوصله اب بودند. هرچند نامی جونمم خیلی خوب بود و سی دی بارنی رو هم باخودش برد و وقتی عمو ارایشگر داشت موهاشو کوتاه میکرد براش توضیح میداد بارنی کلاه بازی پله و.... خلاصه کلی طرفدار پیدا کردی و جایزه گرفتی! قررربونت برم ممممن! و حساابی هم این ماه مریض بودی . اول ویروس بدجنسی که اسهال و استفراغ و... خلاصه داغونت کرد. بعدشم سرماخوردگی .الهی بمیرممم...
30 دی 1392

نامی جونم 22 ماهه میشود

سلام پسر زمستونی من این روزهااا حسابی دنبال پیدا کردن کلاس مناسب سنت بودم.میخواستم بیشتر با بازی باشه و با بچه های همسن خودت ارتباط داشته باشیو به دلایل خودم دوست ندارم فعلا مهد بزارمت خلاصه بعد از کلی تحقیق و ... رفتیم و محیط کلوپ توت فرنگی رو دیدیم . نامی طلا که سریع با همه دوست شد و رفت توی اتاق بازی!!!!از محیط و برخوردشون خوشم اومد و پسررررررررررم به طور رسمی از اول دی به مدرسه رفت! کلاس هاش 2 روز در هفته 1شنبه ( بازی با رنگ- شناخت اعضای بدن - قصه گویی) و 3شنبه (ماسه بازی - شناخت اعضای خانواده - شخصیت پردازی) از ساعت 4 تا 7 اتوی کلاس 3 تا پسر و 1 دختر هستید و نامی خان از همه شیطون ترررررر تشریف دارن!!! امروزمم برف بارید. هورررررررررررر...
12 دی 1392

نامی جونم 19 ماهه میشود

سلام پسر بامزه من این روزااااا حسابی شیرین زبونی میکنی و همه رو حسابی عاشق خودت کردی !!!! این مدت کلی بهمون خوش گذشت اون اینکه مامان بزرگ (مامان بابا رضا) چند روزی اومد خونه مون و نامی جونم کلی با مامان بزرگش بازی میکرد و میرفت تو بغلشون میخوابید و اسباب بازیهاشو میاورد و نشون میداد و خلاصه شبها به زوررررررر میخوابید و میخواست تا آخرین لحظه که انرژی داره بازی کنه. با مامان بزرگ و عمه همه و عمه فریده  یه روز رفتیم شاهچراغ. اقا نامی هم که دید همه خانم ها چادر پوشیدند و نماز میخونند به زور چادر از سرم در میاورد و سر خودش میکرد و شروع میکرد به نماز خوندن!!!  خلاصه دیگه تو خونه هم همین کارو میکنه و میگه ابباه!!! روز آخر هم با مامان بز...
7 مهر 1392