خاطره به دنیا اومدن نامی کوچولو
سلام نامی من
روز 22 بهمن 1390 ساعت 5:45 صبح من و رضا جون که از قبل لباسهای نامی جونم و بقیه وسایل و باکس بانک خون رویان و ... رو آماده کرده بودیم برداشتیم و رفتیم سمت بیمارستان mri. وقتی که رسیدیم رفتیم تو بخش زنان و زایمان و کارهای اولیه رو انجام دادیم همون موقع مامانی و بابایی هم رسیدند .اتاق خصوصی گرفتیم که راحتتر باشم و دایی (شوهرعمه من و رضا جون)هم اومدند و بیرون بخش نشستیم و کلی صحبت و خلاصه برای خودمون مهمونی گرفته بودیم .دیگه حدودای ساعت 8 من و مامانی رفتیم تو بخش همون موقع هم اقای نگهبان اومده بود و اقایون و فرستاده بود پایین.سوپروایزر پرستاری که خیلی خانم باجذبه و با تجربه ای بود گفت حدودای ساعت 11 وقت سزارین من میشه.بابا رضا هم با خانمی که از طرف رویان قرار بود بیاد هماهنگ کرد که به موقع برسه و رضا جون مرتب بهمون زنگ میزد و احوالمونو میپرسید.خلاصه ساعت 10 بود که عمه فریده (عمه من و رضا جون)هم اومدند پیشمون و تو اتاق نشستیم و گرم صحبت .بعدش هم خاله ازیتا و خاله نسرین و خاله ندا (خاله ها و دخترخاله من)اومدند پیشمون(البته یکی یکی).تا اینکه حدود ساعت 11:30 رفتم سمت اتاق عمل .واییییییییییی نمیدونید چه قدر خوشحال بودمممممم که قراره پسر کوچولومو ببینم .مامانی و بابا رضا و بقیه حسابی استرس داشتند ولی من اصلاااااااااااا تازه خوشحالمممممم بودم.رضا جون ومامانی و خاله ازیتا جلوی در اتاق عمل بودند.باهاشون خداحافظی کردم و رفتم توی اتاق عمل.چند باری هم درو باز کردم و دوباره با رضا جونم دوباره خداحافظی کردم.
سوپروایزر اتاق عمل بهم گفت که اگه میخوای یه وسیله هست به اسم( پمپ ضد درد )که به سرم وصل میشه و تو 24 ساعت اول بعد عمل مسکنو به طور مداوم وارد بدن میکنه و خیلی از دردو کم میکنه.مامانی هم زنگ زد به خانم دکتر فتاحی که توی اتاق عمل منتظرمون بود و گفت اره خیلی خوبه و به بابا رضا گفتیم و ازتجهیزات پزشکی بیمارستان گرفت و من راهی اتاق عمل شدم.از بانک خون رویان هم اومده بودند و یه خانم خیلی خوش اخلاق بود و پرسید اسم نی نی رو چی میخواید بزاریدو من به اولین نفری بود که گفتم (نامی)و کلی ذوق کرد که چه اسم قشنگی!!!!
دکتر بیهوشی هم یه اقای هندی بود و گفت قبلا بیهوش شدم یا نه و خلاصه رفتیم روی تخت عمل.خانم دکتر فتاحی خیلی هوامو داشت و همش می گفت که دختر دوستمه و کلی پارتی بازی میکرد!
وقتی داشتند بدنموضدعفونی میکردند حس خوبی نبود .دکتر بیهوشی اومد بالای سرم و یه آمپول وارد سرمم کرد و داشت باهام صحبت میکرد که احساس کردم پلک هام داره سنگین میشه و ماسک روی دهانم گذاشت و دیگه چیزی نفهمیدم.تا اینکه با یه حس عجیب و درد به هوش اومدم.خیلی درد داشتم و همش میگفتم درد دارم تا اینکه کم کم یادم اومد که کجام.بعدش میگفتم بچه ام کو؟ کجا بردینش؟؟؟؟؟
بچه ام کو؟؟؟؟؟؟خانم دکتر فتاحی بالای سرم بود و نازم کرد و گفت بردیمش تو بخش.پیش مامانته!گفتم سالمههههههه؟!گفت آاااااررررره.یه پسر ناززززززززززززززز
دیگه از تو ریکاوری آوردنم بیرون و پشت در اتاق عمل رضا جونمو و مامان مهربونمو دیدم و آروم شدم.وقتی رفتم تو اتاق عمه مژگان (دختر عمه من و رضا جون)و پردیس و پگاه تو اتاق بودندو منم گذاشتند روی تخت و اون موقع بود که نامی جوووووووووونموووووووووووووووو آوردند تو بغلم.
واااااااااااااااای که چه حس عالی بود عزیزکم که این همه منتظرش بودمو بالاخره دیدم .خیلی ناز و خوشگل و کوچولو بود.قشنگ ترین پسر دنیااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
خیلی هم گرسنه بود .عزیز دلمممممممممممم.برای اولین بار بهش شیر دادم.وااااای که بهترین لحظه عمرم بود.
رضا جونم هم اومد و کلی نازمون کرددددددددددددد.گفتم رضا دیدی چه نازه!!!پسرمونه هاااااااااا!!!!
دیگه همه اومده بودند بیمارستان و منتظر وقت ملاقات .البته زودتر عکس های نامی گلی رو برده بودند و به همه نشون داده بودند .
خلاصه وقت ملاقات که شد همه اومدند پیشمون.بابایی هم از 15 دقیقه قبلش منتظر پشت در ورودی ایستاده بودند تا زود بیایندابالاو نامی عسلو ببینند.
مامان بزرگ و بابابزرگ من.مامانی و بابایی. دایی و عمه هما و خاله مهسا و دایی مهدی. خاله نسرین و عمو فرج و خاله ندا.خاله آزیتا.عمه مژگان و عمو فرید و پردیس و پگاه.عمو محسن و خاله مهری و بیتا و آرین.عمو مهران و خاله ساناز
و همه از نامی جیگر عکس میگرفتند با دوربین و موبایل و خلاصه حسابی همه خوشحال بودند.
مامان جون (مامان بابا رضا).عمو تورج و زن عمو فریبا.خاله لیلا.خاله ترانه.خاله معصوم.خاله ساره.خاله غزال .خاله سیمین و عمو محمد.خاله ناهید و خاله پری(خاله های بابا رضا).دایی نوید و همه دوستای من و مامانی و فامیل ها هم تماس گرفتند و اس ام اس و ای میل و فیس بوک خیلیییییییییی تبریک گفتند.
دوست های عمه فروغ هم کلی تبریک گفته بودند.
مرسییییییی از همه مهربون هایی که توی این مدت بهمون کمک کردند و به یادمون بودند
نامی جون تازه به دنیا اومده
با وزن 2 کیلو 850 گرم
قد 46 سانتی متر