نامی جونم به خانه اسباب بازی میرود
سلام قند عسلمممم کاشکی این روزها دیرتر میگذشت مامان طلا! از بودن و بوسیدن و بوییدن و بغل کردنت سیر نمیشم شیرینکم! دیروز من و پسری رفتیم خانه اسباب بازی. مثل همیشه تا رفتیم به همه خندیدی و دوست شدی .اول همه جا رو با دقت نگاه کردم و به نظرم تمیز و مطمین اومد و بعدش خوشملکممم رفت به سمت سرسره و استخر توپ و... . خانم مربی که اونجا بود خیلی تعجب کرده بود و میگفت توی این سن ندیدم بچه ای به این خوبی با اسباب بازی ها بازی کنه و اعتماد به نفس داشته باشه! معلومه تو خونه خیلی خوب باهاش کار شده! منممممممممممم کلی خوشحال شدم و خستگی از تنم در رفت!!!!!!!! نمیدونم چه حسابیه که هر جا میریم سریع همه عاشقت میشن ! رفتیم توی مغازه فروشنده که یه دختر جوون بو...
نویسنده :
نهال
18:14