نامی جونم به خانه اسباب بازی میرود
سلام قند عسلمممم
کاشکی این روزها دیرتر میگذشت مامان طلا! از بودن و بوسیدن و بوییدن و بغل کردنت سیر نمیشم شیرینکم!
دیروز من و پسری رفتیم خانه اسباب بازی. مثل همیشه تا رفتیم به همه خندیدی و دوست شدی .اول همه جا رو با دقت نگاه کردم و به نظرم تمیز و مطمین اومد و بعدش خوشملکممم رفت به سمت سرسره و استخر توپ و... . خانم مربی که اونجا بود خیلی تعجب کرده بود و میگفت توی این سن ندیدم بچه ای به این خوبی با اسباب بازی ها بازی کنه و اعتماد به نفس داشته باشه! معلومه تو خونه خیلی خوب باهاش کار شده! منممممممممممم کلی خوشحال شدم و خستگی از تنم در رفت!!!!!!!! نمیدونم چه حسابیه که هر جا میریم سریع همه عاشقت میشن ! رفتیم توی مغازه فروشنده که یه دختر جوون بود اومد و بغلت کرد و نمیدونی چه ذوقی میکرد برات! ! نامی هم خودشد هی لوس میکرد براش!!! بعدم رفتیم شیرینی فروشی و اونجا یه کیک خشمزه بهت اشانتیون دادند مامان خوشگلم!!!!
امروز صبح که بیدار شدی و خواستم دایپر ت رو عوض کنم دیدم یه لک بزرگ که رنگش چند درج از پوستت تیره تره رو کمرته!!!!! بدنت رو چک کردم و دیدم رو شکمت و دستت هم هست. سریع رفتیم دکتر منیری و گفت حساسیته ولی حتما به یه متخصص پوست هم نشون بدید! داشتم دیوونه میشده از ناراحتی! زنگ زدم به مامانی که به خاله مژده زنگ بزنه تا بریم مطبش که رفته بود مسافرت! منم با نامی هر هر چی دکتر بود سر زدیم ولی همه رفته بودند. به بابا رضا زنگ زدم و جریان رو گفتم. خیلی نگران شد!خلاصه عصر با مامانی رفتیم پیش یه دوست دیگه مامانی خنم دکتر ربیعی .اول که کلی ذوق زده شد که نامی طلا رو دید و گفت بللللللله حساسیت یا به دارو یا هر چیزی!پماد و داروی ساختنی داد تا یک هفته برات استفاده کنم و بعد دوباره بریم ببینتت. خیلی نگرانمو تو دلم آشوبه!!!!!! خدا کنه زود خوب شی مامانییی . خدایا خودت موااظب همه کوچولوها باش.