نامی و روزهای اول پاییز
سلام فندقم
تابستون گرم و آفتابی تموم شد و پاییز هزار رنگ اومد. امیدوارم پر باران و پربرکت باشه.
دیروز با مامانی و بابایی رفتیم آتلیه babyphotoface .کارهاشو که توی سایتش دیده بوده خوشم اومده بود.ساعت ٤ وقت داشتیم.پسرکم هم صبح زود بیدار شد و حسابی بازی کرد و هر کاری کرده ٥ دقیقه هم نخوابید! حالا هرروز حداقل یک ساعتی ظهرها میخوابه ولی دیروز اصلا!!! وقتی که رفتیم اولش کلی خندیدی و چند تا عکس گرفتی ولی بعدش خوابت گرفت! شیر خوردی و یک ساعت تو بغلم خوابیدی. شانس آوردیم که به کس دیگه ای وقت نداده بودند وگرنه باید یه روز دیگه میرفتیم. خلاصه بعد از بیدار شدن از خواب ناز دوباره شروع کردیم به عکس گرفتن . وقتی بغلمون بودی میخندیدی و بازی میکردی همین که میزاشتمت برای ژست گرفتن گریه بد اخلاقی میکردی عزیزکم! کلی لباس برات آورده بوده ولی نشد با همش عکس بگیری و بابایی میگفت نامی خسته شده اذییتش نکن! خداییش خیلی کادر با حوصله و خوش اخلاقی بودند و از محیطش خوشم اومد . همش هم میگفتند چه جالب چه رابطه خوبی با بابابزرگ و مامان بزرگش داره و همش برای بابایی و مامانی میخندیدی!!!!! ساعت 7 برگشتیم خونه .بابایی دوباره پسرک ملوسو برداشت برد بیرون گردش!!! یک ساعت بعد هم عکسهاتو زده بود توی سایت.الهههههههههههی قربونت برم که همش خخخخخخخخخخخخخیلییییییییییی خوشگل شده بود و با بابا رضا کلی ذوقیدیم!!! حالا باید انتخاب کنم و بهش خبر بدم برای چاپ کردن.
خیلی دوست دارم نازنازکم!