نامی نامی ، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

شاهزاده ی من * نامی *

واکسن 4 ماهگی نامی خان

سلام فندقکم عزیزم 4 ماهگیت مبارک عاشقتیمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم   امروز صبح نامی جون رو با بابا رضا بردیم و واکسن 4 ماهگیشو زد.اول چکاب که وزنش 6 کیلو و 700 گرم شده و قدش هم 6٣.ماشالله به پسرم که همه چیزش مثل خودش عالیه!!! بعد هم قطره فلج اطفال خورد و واکسن سه گانه .وقتی میخواست واکسن رو تو ران خوشگلش بزنه گریه کرد و کلی دردرش اومد.الهییییییییییی من بمیرم .اومدیم خونه و شیر خورد و خوابید.از اون موقع هم دارم براش کمپرس سرد میزارم تا عصر که کمپرس گرم براش بزارم.الانم پسر طلایی داره کارتون تماشا میکنه.قربونت برمممممممممم   ...
22 خرداد 1391

خاطره به دنیا اومدن نامی کوچولو

سلام نامی من روز 22 بهمن 1390 ساعت 5:45 صبح من و رضا جون که از قبل لباسهای نامی جونم و بقیه وسایل و باکس بانک خون رویان و ... رو آماده کرده بودیم برداشتیم و رفتیم سمت بیمارستان mri. وقتی که رسیدیم رفتیم تو بخش زنان و زایمان و کارهای اولیه رو انجام دادیم همون موقع مامانی و بابایی هم رسیدند .اتاق خصوصی گرفتیم که راحتتر باشم و دایی (شوهرعمه من و رضا جون)هم اومدند و بیرون بخش نشستیم و کلی صحبت و خلاصه برای خودمون مهمونی گرفته بودیم .دیگه حدودای ساعت 8 من و مامانی رفتیم تو بخش همون موقع هم اقای نگهبان اومده بود و اقایون و فرستاده بود پایین.سوپروایزر پرستاری که خیلی خانم باجذبه و با تجربه ای بود گفت حدودای ساعت 11 وقت سزارین من میشه.بابا رضا هم ...
21 خرداد 1391

نامی بلا و اولین گرفتن و غلت زدن

سلام موش موشکم پسر گلم برای اولین بار جمعه ١٢ خرداد دستشو سمت کلیدش برد و گرفتش!!! و یکشنبه ١٤ خرداد هم اولین غلت زندگیشو زد .هوراااااااااااااااااااااااااااا(البته هنوز تمایل زیادی به غلت زدن نشون نمیده) عاشقتممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم عمو علی نامی رو فشن میکند!!!! نامی خونه مامان جونش ...
17 خرداد 1391

اولین مسافرت پسرکم!!!

سلام قندعسلم پسرم اولین مسافرتشو یکشنبه 7 خرداد به سمت خونه مامان جون و بابا بزرگ رفت.هر چند خیلی شیرین نبود چون بابابزرگش لگنش شکسته بود و به خاطر بی دقتی دکتر و تجویز داروی نامناسب خونریزی معده هم کرده بودند.خلاصه بابارضا و دایی شون و عمه لاله و عمه فروغ شیفتی بیمارستان میموندند. نامی عسل هم خونه پیش مامان جون و عمو علی و من بود و کلی براشون میخندید و روحیه شونو عوض میکرد!آفرین به پسر خوش اخلاقم!
16 خرداد 1391

نامی 3 ماه و 12 روزه عشق منه!

سلام پسر مامان دیروز خاله آزی و عرفان اومدند خونمون و یه کلاه نقابدار زرد ناز برات آوردند.مرسییییییییییییییی امروز هم من و مامانی و پسری رفتیم آرایشگاه و حسابی خوشگل کردم آخه فردا شب دوستهامو(اکیپ خاله ترانه اینا)دعوت کردم شام هتل چمران برای سور به دنیا اومدن نامی جونم. نامی من تا الان کلی آغو آغو میکنه! خنده های صدادار خیلی شیریرن میکنه! مامان نهال رو کاملا میشناسه و با چشم دنبال میکنه (بابا رضا و بابایی و مامانی رو هم میشناسه)! وقتی براش فلوت و ویلون میزنم با دقت گوش میکنه! عاشق کلیپ های شاد و رنگیه! کارتون تماشا میکنه! تازگی ها جیغ میزنه! آب دهانش سرازیره! روی سینه که میزارمش خودشو به جلو میبره البته اگه دستمو پشت ...
3 خرداد 1391

بدون عنوان

سلام نامی جونم دیروز عصر پسرکم وقت آتلیه داشت و با بابا رضا رفتیم آتلیه سوژه.همین که نزدیکای رسیدن شدیم پسر تپلی ما خوابش برد اونم چه خوابی!خلاصه هر کاری کردیم بیدار نشد که نشد .آب زدیم به صورتش .ترومپت و اژدها و کلیدشم هر چی سروصدا کردند شازده طلا بیدار نشد!!!!!!خلاصه قرار شد امروز صبح دوباره بریم.بابایی هم ساعت 10 اومد دنبالمون و رفتیم پیش آقای سلیمانی و این دفعه نامی خوب همکاری کرد ولی بعد از چند تا عکس خسته شد آخه پسرکم هنوز خیلی کوچیکه! نسرین جون دوست مامانی هم از امریکا برای نامی خان دو تا لباس سرهمی و تیشرت خیلی خوشگل فرستادند.مرسییییییییییییییییییی دوست دارم عشق کوچولوی نازمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم ...
31 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

             مامان مهربون و دوست داشتنی ام. تو بهترینی! ممنونم بابت همه عشقی که به ما داری!دوستت داریم.   ...
24 ارديبهشت 1391

نامی جونم سه ماهه میشود

سلام وروجکم                                           عزیزم 3 ماهگیت مبارک مرسی خدای مهربون به خاطر پسر گلی که بهم دادی. روزبه جون هم برای شما یه کلاه جینگیلی و ماشین کنترلی و قاشق بامزه هدیه فرستادند.مرسییییییی ...
24 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

سلام عزیزدلم دیروز با مامانی برای چکاب 3 ماهگیت رفتیم پیش خانم دکتر منیری.همه چیز عالی بود مثل خودت پسررررر گلم.ماشالله وزنت هم 6 کیلو شده و نسبت به ماه پیش 1کیلو و دویست گرم اضافه کرده بودی.آفرین!!!خانم دکتر هم کلی هندونه زیر بغلم گذاشت که چه مامان خوبی و کلی تشویق و سپاس گزاری!!!!!منم کلی کیف کردم!!!!!!!! قبلشم با خاله آزی رفتیم خونه مامان بزرگ .بابابزگ به نامی من میگه قند عسل و گفتند که بریم پارک کنار خونه شون تا با نامی عکس بگیرند که قند عسل خوابید!خاله نسرین هم که فهمید نامی طلایی اومده سریع اومد پیشمون.بعد از دکتر هم رفتیم خونه مامانی . بابایی و مامانی هم همش بغل و بازی و بوس . دوست دارم عسلکممممممممممممممممممممممممممممممممممم...
20 ارديبهشت 1391